یک روزی به تو گفتم
که دیگر نبودن هایت مهم نیست
بودن هایت هم
که دیگر هیچ چیزی از ان همه تب و تاب نمی خواهم
که باورم باز بی باور شده است
که حقیقت چیز دیگری ست
هنوز گاهی فکر میکنم که حقیقت چه بود
و هنوز هم نمی دانم ان روز چه می خواستم
و امروز چه میخواهم
و چرا این بغض های گاه و بیگاه تمام نمی شوند
و چرا هی خاطرات خودشان را می پاشند بر دل من
که چرا من هرچه می دوم تا دور دست ها
هنوز هم همین جا هستم
اینجا
کنار دم دست ترین بغض ترک خورده