آمدنت را یادم نیست;
بی صدا آمدی ...بی آنکه من بدانم !بی اجازه آمدی ...بی آنکه من بخواهم !اما...
اکنون ماندنت را با ذره ذره ی وجود تمنا می کنم...بمان که ماندنت را سخت دوست می دارم!
آمدنت را یادم نیست;
بی صدا آمدی ...بی آنکه من بدانم !بی اجازه آمدی ...بی آنکه من بخواهم !اما...
اکنون ماندنت را با ذره ذره ی وجود تمنا می کنم...بمان که ماندنت را سخت دوست می دارم!
عشق تو شوخی زیبایی بود که
خداوند با قلب من کرد! زیبا بود امّا شوخی بود!
حالا .... تو بی تقصیری ! خدای تو هم بی تقصیر است!
و من تاوان اشتباه خود را پس می دهم . . . !
تمام این تنهایی تاوان « جدّی گرفتن آن شوخی » است
دلتنگ که باشی، آدم دیگری می شوی
خشن تر، عصبی تر، کلافه تر و تلخ تر
و جالبتر اینکه، با اطرافیان هم کاری نداری
همه اش را نگه میداری
و دقیقا سر کسی خالی میکنی
که دلتنگ اش هستی!
ای خدا جوووووووووووووووووون
عاشق این لحظه ام
پاکترین و مقدس ترین لحظه ای که میتونی ببینی همینه که با تمام عشقی که داری عشقت رو بغل کنی و احساس ارامش...