بگین چشاش به در بود، نیومدی سراغش
بگین به یاد تو بود ، نیو مدی سراغشمن و سختی و انتظار خوب با هم کنار می اییم تو فکری نشو...
برو...
من این مهر را نگه میدارم بزرگ میکنم و پر و بال می دهم تا تو برگردی...
فکری نشو...
من هستم
تا من!
هستم...
من هم یه روز عاشق میشم.....
شیشه ای می شکند...
یک نفر می پرسد...چرا شیشه شکست؟
مادر می گوید...شاید این رفع بلاست.
یک نفر زمزمه کرد...باد سرد وحشی مثل یک کودک شیطان آمد.
شیشه ی پنجره را زود شکست.
کاش امشب که دلم مثل آن شیشه ی مغرور شکست، عابری خنده کنان می آمد...
تکه ای از آن را برمی داشت مرهمی بر دل تنگم می شد...
اما امشب دیدم...
هیچ کس هیچ نگفت غصه ام را نشنید...
از خودم می پرسم آیا ارزش قلب من از شیشه ی پنجره هم کمتر است؟
دل من سخت شکست اما، هیچ کس هیچ نگفت و نپرسید چرا...