لمس کن کلماتی را که برایت می نویسم تا
بخوانی و بفهمی چقدر جایت خـالیست
تا بدانی نبودنت آزارم می دهد
لمس کن نوشته هایی را که لمس ناشدنیست و عریـان
که از قلبـم بر قلم و کاغذ می چکد
لمس کن گونه هـایم را که خیس اشک است و پُر شیار
لمس کن لحظه هـایم را
تویی که می دانی من چگونه عـاشقت هستم
لمس کن این با تو نبودن هـا را
همیشه عـاشقت میمـانم
دوستـت دارم ای بهترین بهـانه ام..
ادامه...
من از قصه زندگی ام نمی ترسم
من از بی تو بودن به یاد تو زیستن و تنها از خاطرات گذشته تغذیه کردن می ترسم.
ای بهار زندگی ام
اکنون که قلبم مالا مال از غم زندگیست
اکنون که باهایم توان راه رفتن ندارد
برگرد
باز هم به من ببخش احساس دوست داشتن جاودانه را
باز هم آغوش گرمت را به سویم بگشا
باز هم شانه هایت را مرحمی برایم قرار بده.
بگزار در آغوشت آرامش را به دست آورم
بدان که قلب من هم شکسته
بدان که روحم از همه دردها خسته شده.
این را بدان که با آمدنت غم برای همیشه من را ترک خواهد کرد.
بس برگرد که من به امید دیدار تو زنده ام
سلام
نمیدونم شناختیم یا نه ولی وبلاگت عالیه...
سلللام علی خوبی
یه تنهااا ی بروبادی دیگه خوشحالم به وبلاگم سرزدیو نظر دادی برای تو هم خیلی قشنگه
منون.