داری می روی...
به همین سادگی نوشتنش نیست
این جمله برای روح من...
خیلی سنگین است
تحمل بارش را ندارم
هنوز مثل بچگی ها
اعتقادم به معجزه از همه چیز بیشتر است
اینکه که همه چیز همانی میشود که میخواهی
اما نشد...
گمانت نرود زیادی ضعیفم
نه...
من شاید زیادی عاشقم
زیادی وابسته
و زیادی دلتنگ
همین پاییز
همین پاییزی که تو را به من داد
راه رفتنت را هم باز کرده
و من!
باید لبخند بزنم
بایستم
قوی باشم
پشت سرت آب بریزم با مهر
برایت دعا بخوانم
روزهای تقویم را خط بزنم
تا تو!
برگردی...
هر روز با فکر تو بیدار شوم
قدم بزنم
کار کنم
حرف بزنم
نفس بکشم
و...
نهایت کلام زندگی کنم
می شود؟
وانمود کنم همه چیز همانی است که باید
می شود؟
سخت است
باور نمیکنی؟
خودت جای من
سخت است...
خاطراتت صف کشیده اند !
خاطراتت صف کشیده اند !
عشق یعنی
به سادگی دست کسی را می گیری
و به سختی هرگز رهایش نمی کنی...
رو تخت خوابیدی و ازخواب پامیشی میبینی هنوز خوابه !
با دستت تک تک اجزای صورتشو لمس می کنی و میبینی چشمای مهربونشو باز میکنه! :)
بلند میشه و جنگ با بالش ها شروع میشه ! اوج لذتش اینجاس که یکی از بالشا پاره شه و پرای بالش
بریزه بیرون
عاشق اسمم می شوم
وقتی
تو صدایم می کنی ...
دوســـت دارم این رو نوک پنجـــــه بلند شدن ها رو
و بوســــیدن لب های تـــــــــو را
همان لحظه هایی که تو یک عالمه زن می شی
و مــَـــــن یک عالمه مــَــــرد !!
بـارانـی کـه روی ایـن شـهـر مـی بـارد
یـک شـب
روی اسـتـانـبـول نـیـز خـواهـد بـاریـد
هـمـیـن طـور روی لـنـدن
پـراگ
و یـا بـاکـو
هـر کـجـا بـاشـی
یـک شـب
بـه یـاد نـخـسـتـیـن دیـدار
دل تـو نـیـز خـواهـد شـکـسـت
مـثـل دل مـن
زیـر بـارانـی از ابـر خـاطـره هـا مـی بـارد ...
امروز شهر زیبایم ارومیه همه جاش بارونـــ♥ـــیه...
صدای پایش آرام آرام به گوشم می رسد
.
چیک چیک
گونه ام را بوسید
نم نم
از گوشه چشمم چکید
.
باز هم خاطراتم زنده شد
.
"من و تو به یاد باران
یا شاید
به یاد تو ،من و باران"
.
فرقی نمی کند
چه در کنارم باشی
چه در کنارش باشی
.
.
.
زیر باران یاد تو مرا خیس میکند !